ـمُحَرَّضـ
آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد

بیشتر ...

از نو

  • ۲۲

آخرین نوبت که به اینجا سر زده‌ام را یادم نمی‌آید. به گمانم چهار پنج ماهی می‌گذرد. متاسفانه فاصله بین هر بار باز کردن این صفحه آنقدر زیاد می‌شود که باید اول به شرح آنچه گذشته بپردازم.

شاید مهم‌ترین اتفاق قطع همکاری با مجموعه‌ای بود که در آن مشغول بودم. اهمیت این موضوع را مرد یا زنی که مسئولیت معاش و تأمین نیاز خانواده را برعهده دارد به خوبی درک می‌کند. و این دغدغه که چگونه میان ورودی‌ و خروجی مالی خانواده تعادل برقرار کند که آسایش و امنیت روانی خانواده اش به مخاطره نیافتد. دغدغه‌ای که این روزها موی مرد و زن‌های زیادی را سفید کرده.... 

بگذریم... 

به فضل الهی و همت خودمان این روزها نیز خواهند گذشت و روزهای بهتر و روشن‌تری از راه خواهد رسید. 

چندماهی می‌شود که غالب زمانم لابه لای کتب و جزوه‌های منابع آزمون استخدامی است.

هدف اولم همان علاقه و آرزویم هست، تعلیم و تربیت. تا ببینم چه مقدر کرده و کارم به کجا خواهد کشید.‌ 

مابقی زمانم هم که درگیر آماده سازی محتوای کانال خوشنویسی‌ و شرکت در کلاس نقاشی‌خط گذشته تا امروز که سال ۱۴۰۲ را به صاحب زمان و مکان سپردیم و سال ۱۴۰۳ تحویل گرفتیم. 

اگرچه دشواری تصمیم قطع همکاری آن را به مهم‌ترین تصمیم بعد از ازدواجم تبدیل کرد اما فعلا ترجیح می‌دهم خیلی به آن نپردازم. قلباً به شرح گفت‌وگوهای دیشبم با معین مشتاق‌ترم.

بگذارید با این برش شروع کنم:

ماجرا از این قرار بود که من و معین با سناریوپردازی‌های خدا عشق می‌کردیم که چطور دیشب اتفاقی سر راه هم قرار گرفتیم و صحبت کردیم و صحبت کردیم تا به اینجا رسیدیم. این که چطور هفت هشت نفر با سیر زندگی‌های مختلف در یک لحظه از زمان و مکان مسیرشان با یکدیگر تلاقی پیدا می‌کند. اینکه اگر حتی آن و لحظه‌ای جابه‌جایی در این لحظه تلاقی عاقبت ماجرای این‌چند نفر را به کل تغییر می‌دهد و هرگز آن نتیجه مطلوب رخ ندهد.

در لابه‌لای همین گفت‌وگوها بود که گفتم:

«می‌دونی چیه معین، خدا نه که بیشترین علم و آگاهی رو نسبت به برتری و خوبی خودش داره پس بیشترین میزان حب و علاقه رو هم نسبت به خودش داره، واسه همینم هست که میخواد که منم بیشترین میزان حب و علاقه‌ام برای اون باشه. این چپ و راست و بالاکردنمون همش واسه همینه. چون با همون نهایت علمی که احاطه داره میدونه که فقط اینه که منو آروم و راضی می‌کنه و تو یه مسیر درست نگه میداره پس به روش خودش و با زبان نشانه‌ها این رو یادمون میندازه. اصلا این له و لورده کردنمون، این چَک و چَک کاری و فشار دادنمون همش واسه اینه :) والا منم که خودمو میذارم جای خدا می‌بینم بدون چلوندن جواب نیست خدایی :)»

 

برش‌های بعدی و بحث و نتیجه‌گیری باشه واسه شبای بعد. راستی نکته‌ای نظری مطلبی سوالی بود حتما باهام در میون بذارید خوشحال میشم :)

از بهشت

  • ۶۳

فرشته کوچولوی نازی که دیشب از موکب کناری شربت گرفتی آوردی دادی به خانمم و گفتی بدید به اون مرده که داره می‌نویسه (یعنی من)، الهی دستت از تو دست حضرت زهرا جدا نشه، سرت همیشه به دامن حضرت باشه، همیشه زیر سایه نگاه مهر و عطوفت مادرانه حضرت باشی تا وقتی که مادر بشی و مربی چندتا فرشته کوچولی ناز مثل خودت ... قشنگی دنیا به حضور شماهاست....

 

+ دوستانی که مشهد تشریف دارید، اعم از مجاور و زائر، این شب‌های دهه سوم محرم در گذرگاه آیت‌الله واعظ موکب‌هایی جهت پذیرایی و زنده نگه داشتن سنت‌های حسنه جاری در اربعین، برپاشده و از بعد اذان مغرب تا حوالی ۱۲ شب در حال خدمت‌رسانی هستند. اگر تمایل داشتید باعث افتخاره که در خدمت‌تون باشیم.

کیمیا

  • ۵۵

کاملا کاملا که بی مقدمه نبود اما ناگهانی چرا

گفت. تکان دهنده بود. شاید اثر همین ناگهانی گفتن باشد. حسابی شوکه شدم و همین باعث شد بیشتر روی جمله‌اش عمیق شوم.

جمله خیلی ساده بود. در حد یک جمله ساده میان یک گفت‌و‌گوی محاوره بین یک کاسب و شاگرد یا یک راننده تاکسی و مسافر و از این قبیل اما شناختی که از گوینده داشتم به گمانم در میزان تأثیر و اینکه چقدر ممکن است مهم باشد نقش ویژه‌ای داشت که این جمله تا مغز استخوان‌هایم نفوذ کرده بود چه برسد به عقل و دلم.

گفت: «پسرجان سعی کن طلا بشی. یا زیر خاکی؛ میوفتن دنبالت که کشفت کنن و از زیر خاک بیرون بکشن، یا روی خاکی؛ میوفتن دنبالت که به دستت بیارن.» 

از بعد از آن لحظه بیش از نصف فضای ذهنم درگیر این چند جمله و سؤالاتی شده که به دنبال خودش همراه آورد. طلا شدن یعنی چه؟ چطور می‌شود طلا شد؟ طلا بشوم که چه کسانی به دنبالم بیایند؟ اصلا مگر باید کسی به دنبال ما بیاید؟ چرا باید به دنبالم بیایند و از این دست سؤالات... علامت سؤال‌هایی که جوابشان چندان دشوار نیست اما یک پرده از سوال و پاسخ را که کنار میزنی به همان میزان پیچیده هم به نظر می‌رسد...

 

از همان موقع مدام که چشمم به گنبد طلایی باشکوه و جبروتش می‌افتد ناخودآگاه زمزمه می‌کنم:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

(با سری افتاده و حالتی خضوع کرده) آیا بود؟ (سری که بیشتر پایین می‌افتد و گردنی که بیشتر کج می‌شود) که گوشی چشمی...؟ اندک اندک نم اشکی می‌جوشد و ...) به ما؟ ...

مقدمه‌ای برای شروع مجدد

  • ۷۴

به نام پروردگاری که از صبر بر تربیت بندگانش خسته نمی‌شود

 

مدت خیلی زیادی شده از کلمات برای نوشتن چنین مطالبی استفاده نکردم. اگرچه در طول این مدت انگشتانم روی صفحه کلید کم گشت و گذار نکرده‌اند و صدای تق تق کلیدها زیاد در اتاقم پیچیده اما کلماتی که روی صفحه مانیتور ردیف می‌شدند از ذهن من نبودند و من تنها به عنوان یک کاتب و منشی نظرات آقایان را می‌نوشتم. تنها مزیت این نوشتن هم تغییر در سرعت تایپ کردنم بود و الا آورده‌ی دیگری که بگویم مثلا دایره کلماتم را بالا برده یا اطلاعات جدیدی به گستره اطلاعاتم اضافه کرده... نچ خبری نبوده. البته یک تأثیر دیگر هم داشته که تا حدودی در همین چندسطر هم به چشم می‌خورد.چه تأثیری؟ ادبیاتم... بله، ادبیاتم به شکل ناخوشایندی صورت‌جلسه‌نویس، خشک، عاری از هرگونه خلاقیت و نوآوری و پر از تکرار کلمات و عبارات شده. خلاصه یک ادبیات خط‌کش‌قورت‌داده و اتو کشیده که ذره‌ای انعطاف را بر نمی‌تابد. بگذریم

سرباری تمام شد و تنها مانده یک سری کاغذباری و بعد هم ان‌شاءالله کارت پایان خدمت. هنوز خبری از فسقلی نیست و امیدواریم به رحمت واسعه پروردگار تا با عنایتش آن اتفاق هم رقم بخورد و فصل جدید زندگی ما هم آغاز شود. 

با شیب خیلی ملایمی به سمت پیشه‌ی محبوبم یعنی همان تعلیم و تعلم در حرکتم تا ببینم لابه‌لای قضا و قدرش کارم به کجا خواهد کشید.

و الحمدلله‌ با همه‌ی فراز و نشیب روزگار سایه‌ی رحمتش از سرمان کم نمی‌شود و سفره‌ی نعماتش جمع نمی‌شود. پس راضی‌ام به هر چه می‌پسندد که هیچ حالتی به اندازه‌ی این رضایت قلبی مولد آرامش خاطر نیست. همچنان با اختلاف بزرگ‌ترین دستاوردم بعد از ازدواجم همین بوده که باعث شده زشتی‌های دنیا با زیبایی نگاه مهربانش برایم پوشیده شود.

 

الحمدلله علی کل حال

 

+ آنچه که باعث شد بی‌خبر و بی‌صدا وبلاگ سابق را حذف کنم بیش از همه رنجی بود که ازدیدنش و ننوشتن متحمل می‌شدم و از آن‌جایی که به خودم قول داده‌ام بی‌دلیل بر خودم رنجی تحمیل نکنم آن تصمیم را گرفتم. خوب یا بد از کرده‌ام راضی‌ام و خوشبختانه نتیجه‌اش مثبت بود. الآن هم که مجدد باز گشته‌ام از سر یک نیاز و خواهش است که به نظرم این بهترین جواب برای آن است